داستانهای کوتاه » پرنده نرم و زیبا
مادر : نمی تواند جای دیگری برود آخر پیدایش می کنی غصه نخور!
گفتم : آخه چطوری؟ اون پرنده ایی زیبا بود که پرواز کرد و رفت.
مادر گفت برادرت گوش به بازیست ، بدل نگیر او عاشق پرنده تو بود نمی دانست پرنده قفس را دوست ندارد و خواهد پرید .
پایگاه اطلاع رسانی روستای آقداش...برچسب : نویسنده : حیدر طهماسبی aghdashonline بازدید : 323